داری فکرمو تا جنون می کشی که مجبور شدم دور بشم از همه
که هر عابری دید گفت چقد غم تو چشمای این آدمه
چقد دوست دارم برای یه شب فراموشی بگیرم برم تو خواب
چشامو ببندم به رو غصه هام دیگه پا نشم از این تخت خواب
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
چقدر امروز گرمه . رسما پختم
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)