چند سال بعد حسرت این لحظه را می خوریم!
لحظه ای به نام لحظه حال..
چه کسی را سراغ داری که در این دنیا مشکلی نداشته باشد ؟
پس لحظه ای تامل کن ...
نمی دانم کجایی و در چه حالی به سر می بری ....
اکنون در اطرافت چه کسانی هستند ؟
پدر ، مادر ، فرزند ، همسر ، دوستت ...
حواست به پاییز هست ؟
به نفس کشیدنت هست ؟
به صدای قلبت هست ؟
تو نگران آینده ای ؟ آینده ای که به هرحال می آید و حالی را که دیگر نمی بینی ..
بیا تصمیم بگیر اکنون باشی...
حواست هست ؟
در همین جایی باش که هستی..
دیگر نمی آید..
خودت را در آغوش بگیر ...
لمس کن..
حس کن....
می بینی ؟
هنوز جوانی نسبت به چندین سال بعد....
حیف نیست ؟
مشکلات می ایند و میروند..
اما لحظه تو دیگر نمی آید...
راستی چند میوه پاییزی نام ببر...
بویشان را حس کن...
وقتی در دستانت میگیری ، با قلبت میل کن...
این لحظه ها میروند...
فرزندانمان بزرگ میشوند...
گیسوانمان سپید...
دستانمان لرزان...
صدایمان شکسته..
اکنون همان روزی است که برایش روزی تمنا می کنی..
من خودم را در آغوش گرفتم...
فرزندانم را به قلبم رساندم....
همسرم را به رقص پرواز فرا خواندم...
پدر و مادرم را بوسه باران کردم....
دوستم را ستودم...
برادر و خواهرم را به مهر فرا خواندم..
خیابانها را لمس کردم...
پاییز را نفس کشیدم....
لحظه حال..
لحظه حال...
لحظه حال....
حواست باشد ...
حیف است...
تو هم شروع کن....
از این لحظه...
یک فنجان قهوه ...
یک موسیقی آرام...
یک لبخند عمیق...
یک شاخه گل...
میشود زندگی را حال کرد در لحظه حال...