صفحه 473 از 3874 نخستنخست ... 3734234634714724734744754835235739731473 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 4,721 به 4,730 از 38738

موضوع: ××× بـــــا جــنبـه هـــا ×××

  1. #4721
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    نوشته ها
    13,935
    تشکر
    46,567
    تشکر شده : 96,234
    ممد ب پیر دختره دیروز زنگ زد گفت میخوام بیام پیشت فلش رو ازت بگیرم ....
    پیر دختره از بس خوشحال شد یادش رفت گوشی رو قطع کنه فقط صداش میومد داشت شعر میخوند !!!
    میگفت
    اهای فریاد فریاد ممدم داره میاد
    با اون کیــ.ر کلفتش دوباره منو میگــ.اد


    کلا ممدو خیلی دوس داره:-\

    هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .


  2. 11 کاربر مقابل از rebasss عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  3. #4722
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    نوشته ها
    13,935
    تشکر
    46,567
    تشکر شده : 96,234
    یارو از مادرش میپرسه، بابام کیه؟
    مادرش میگه وقتی تو آش میخوری، میفهمی کدوم نخود باعث گوزیدنت شده ؟
    سؤالایی میکنیا ...!!!
    هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .


  4. 14 کاربر مقابل از rebasss عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  5. #4723
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    نوشته ها
    13,935
    تشکر
    46,567
    تشکر شده : 96,234
    سه نفر کل گذاشته بودن سر پــ.ستونای زنشون!اولی میگه:پــ.ستونای زن من اندازه خربزهست دومی میگه پــ.ستونای زن من اندازه ی هندونست سومی میگه با با اینا که چیزی نیست من وقتی کــ.رست زنم رو میبرم خشک شویی یارو میگه: چتر نجات قبول نمیکنیم

    هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .


  6. 12 کاربر مقابل از rebasss عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  7. #4724
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    نوشته ها
    13,935
    تشکر
    46,567
    تشکر شده : 96,234
    یکی از سربازان فرانسوی
    طی انقلاب الجزائر، در خاطرات خود مینویسد:
    هنگامی که به روستاها میرفتیم
    و بدنبال افراد انقلابی خانه ها را تفتیش میکردیم!
    خیلی خجالت میکشیدم...!!
    ▶چون که دختران و زنان بادیدن ما، به سمت اسطبل و آغل حیوانات میدویدند
    ▶و خود را با فضولات حیوانات کثیف میکردند
    ▶تا ما به انها تجاوز نکنیم...!
    صحنه بسیار درداوری است که ببینید یک زن خود را اغشته به فضولات کند تا کسی به او نزدیک نشود....
    و اما افسوس برای دخترانی که خود ، بدن خود را
    که، زیبایی خود نیز هست،در خیابان های کثیف
    جامعه ی امروزی به عرضه میگذارند....
    - اندکی تفکر -
    و این حرفه کمی نیست . . .
    هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .


  8. 12 کاربر مقابل از rebasss عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  9. #4725
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    نوشته ها
    13,935
    تشکر
    46,567
    تشکر شده : 96,234
    الان رفتم پمپ بنزین بیستا بنزین زدم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    no pv
    pv=block
    به ارواح جدم نیسی در حدم!!
    هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .


  10. 12 کاربر مقابل از rebasss عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  11. #4726
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    نوشته ها
    13,935
    تشکر
    46,567
    تشکر شده : 96,234
    به نظر من اگه کسی رو دیدین که هنوزم داره از وایبر استفاده میکنه باهاش ازدواج کنین
    اینا خیلی وفادارن
    هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .


  12. 13 کاربر مقابل از rebasss عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  13. #4727
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    نوشته ها
    13,935
    تشکر
    46,567
    تشکر شده : 96,234
    یکــی دیگه از فانتزیهای بچگی هام اینه که ...
    تو یه روستــا زندگی کنم و اسمم عبدالله باشه ولی بهم بگن عــَــبدُل..قد رعنا .. سینه 3 تــَــب .. یه شونه رشت .. یه شونه تهروون..
    تو رفاقت و مرام شهــره خاص و عام باشم ...
    ولی لامصب باز فقیر باشم ... بعــد صبح تا شب کار کنم تا خرج مادر مریض و 4 تا خواهر دمه بختمو بدم :| و برای خــان روستا کار کنم و باغبونیشو کنم .. تو همین اوصــاف عاشق دخترش بشم .. همون که تو فــَــرَنگــ درس خونده و تازه برگشته .. اسمش ذلیخــا باشه و منو محوش کنه .. بعد اونم دیوونه وار عاشقم باشه ( از اوناس که ثروت واسش مهم نباشه و عاشق خود عــادم میشه .. عجب خری بودا )
    بعد یه روز برم به باباش بگم که من خــاطرخــاه دخترتم خان..
    بعــد خــان یه لبخند اندر بسی
    تخــ.می
    بزنه ( دندونش بدرخشه ) بگه مرتیکه کارگره دیــ.وثه هیچی ندار .. فک کردی دخترمو میدم به تو ؟ بعد رو کنه به نوچه هاش و سرشو تکون بده ... نوچه هاش برزین تو سرم ... دخترش بیاد و بیفته به پاش و بگه من عبدل و میخوام .. اونم یه سیلی بزنه زیر گوشش و بگه من قوله تورو دادم به آرمین ( پسر خانه روستا بغلی .. همون سوسوله
    )
    بعد منو ببرن و به قصد کشتن بزنن .. در حدی که فک کنن مردم و بندازن تو رودخونه ..بعد منو آب ببره ... یهو بهوش بیام و ببینم یه پیره مرد پشمالو ازم نگهداری کرده و 3 ماهه تو کــُما هستم و همه چیو واسش تعریف کنم و اون بگه دختره خان روستاتون با آرمین ازدواج کرده و شنیدم خیلی دخترره رو اذیت میکنه .. بعد بفهمم اون پیره مرده استاد کونگ فو کاراته هستش و ازش بخوام منو آموزش بده و تحت شرایط طاقت فرسا تو 1 سال بهم کونگ فو یاد بده ... بعد رو پیشونیم شال قرمزو ببندم ( همونی که ذلیخا بهم هدیه داده بود ) و برم تو قصر آرمین اینا ...
    دانه دانه به نظم و ترتیب تمام بادیگارد هاشونو بزنم ...
    همینجور که 235 نفرو زده باشم .. برم تو قصر و بلند صدا بزنم : عــــــــارمینه
    کــ.سکش
    کووجایی که میخوام دهنتو صاف کنم ..
    بعد ببینم آرمین که ذلیخــارو گروگان گرفته و پشتش قایم شده و تفنگشو گذاشته رو شقیقه ذُلی ... موزیانه بخنده و بگه من میکشمت مرتیکه فقیر... بعد به نوچه هاش بگن بریزن رو ... بعد همشونو ( غودا غودا ) بزنم ... تو درگیری .. 6 تا تیر بخورم و قمه هم بخورم . خون همه جارو بگیره .. ولی باز طاقت بیارم و بپرم با یه حرکت اسلو موشن خــار آرمینو
    بگــ.ام
    و ذُلــی رو نجات بدم .. همینجوری که سرمو گذاشتم رو پاش و دارم جوون میدم ..
    ذلیخا گریه کنه و بگه : عبدل من بدون تو میمیریم ...
    منم مثل سگه آنگولایی جوون بدم و بگم ذلیخا دهنتو گــ.اییدم .منو به گـ.ا دادی و بگم کیــ.ر تو عشق و بمیرم

    چقدر احساسی بود خودم اشکم در اومد اصن ...
    هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .


  14. 11 کاربر مقابل از rebasss عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  15. #4728
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    نوشته ها
    13,935
    تشکر
    46,567
    تشکر شده : 96,234

    ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﮐﺘﺮ ﺟﺮﺍﺡ ﺑﺎﺷﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻋﻤﻞ
    ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺑﮕﻢ :
    ﻗﯿﭽﯽ
    .
    ﺗﯿﻎ
    .
    ﭘﻨﺲ
    .
    .
    ﻣﻤــ.ﻪ
    ﻣﯿﺨﺎﻡ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻭﺍﮐﻨﺸﺶ ﭼﯿﻪ!!!
    ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﺪﻩ ﻻﻣﺼﺒﻮ ﯾﺎ ﻧﻪ؟ ؟ ؟ﺍ
    هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .


  16. 12 کاربر مقابل از rebasss عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  17. #4729
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    نوشته ها
    13,935
    تشکر
    46,567
    تشکر شده : 96,234
    هممون تو بچگی رفتیم جلو پنکه گفتیم


    آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ...

    ولی فقط شهرام شکوهی ازش پول درآورد
    هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .


  18. 10 کاربر مقابل از rebasss عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  19. #4730
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    May 2010
    نوشته ها
    19,319
    تشکر
    20,632
    تشکر شده : 17,411
    نقل قول نوشته اصلی توسط rebasss نمایش پست ها
    اصن دیگه نمیام کرج
    نمیخوام اصن ساقه طلاییم نمیخوام
    آب معدنیها رو هم نمیخوام ، اصن قهر قهر قهر
    قهر ؟ مگه دست خودته؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط rebasss نمایش پست ها
    یکــی دیگه از فانتزیهای بچگی هام اینه که ...
    تو یه روستــا زندگی کنم و اسمم عبدالله باشه ولی بهم بگن عــَــبدُل..قد رعنا .. سینه 3 تــَــب .. یه شونه رشت .. یه شونه تهروون..



    مرض با اين فانتزيات

  20. 5 کاربر مقابل از tandis_m عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


صفحه 473 از 3874 نخستنخست ... 3734234634714724734744754835235739731473 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 7 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 7 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •