روزى 2 مسيحى خسته و تشنه در بيابان گم شدند
ناگهان از دور مسجدى را ديدند، ديويد به استيو گفت: به آن مسجد كه رسيديم من ميگويم نامم حمید است تو بگو نامم سعید است.
استيو گفت:من به خاطر آب نامم را عوض نميكنم
به مسجد رسيدند.
ملا گفت:نامتان چيست؟
يكى گفت:نامم استيو است و ديگرى گفت نامم حمید است.
ملا گفت: براى استيو آب بياوريد
و اما تو حمیدجان دهنت سرويسه چون ماه رمضونه بايد تا افطار وايسى
.
.
.
نتيجه اخلاقى: دروغگو خر است ������������