ببین!
قبول تو سهم من نباش
اما سهم او هم نشو
اصلا سهم هیچ کسی نباش
اینکه دیگر احساس مالکیت نیست
تو برای من نیستی، برای کس دیگری هم نباش
من تنها می مانم تو هم تنها
تو همان شیرین قصه باش من هم فرهاد
من تنها به جنگ با کوهِ مشکلاتم می روم
تو هم قول بده پای هیچ خسرویی به داستان ما باز نشود
اصلا همان حرف تو؛ دو خط موازی می شویم که قرار نیست هیچگاه به هم برسیم
اما باید تا بینهایت با من بیایی
با من بیا اما به من نرس
تا بی نهایت با من بیا بدون اینکه از مسیر منحرف شوی یا پایت جایی بلرزد یا دلت پیش کسی گیر کند
می دانی ریشه همه این مشکلات کجاست؟
من حسودم! نمی توانم ببینم "دل تو" کسی را بیشتر از من دوست دارد
می خواهم این حسادت را فریاد بزنم
اگر پای "دل تو" در میان باشد من حسود ترین آدم روی کره زمینم