روزی شیخ ﺍﺯ ﺗﺎﻳﻠﻨﺪ ﺑﺮﮔﺸت !
.
.
..
.
همسرش ﺨﻮﺍﺳت ﻟﺒﺎﺳهای شیخ را ﺑﺸوید , اما درکمال تعجب ﭼﻨﺪﺗﺎ ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ درون جیب لباس شیخ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩ !
با ناراحتی به شیخ گفت : ﻣﺮﺗﻴﮑﻪ ﺧﺎﺋﻦ ﺍﻳﻨﺎ ﭼﻴﻪ؟
شیخ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫُﻞ ﺑﺸﻪ در کمال خونسردی گفت عزیزم ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﻴﺮﻯ ﺑﻘﺎﻟﻰ ﺧﺮﻳﺪ ﻣﻴﮑﻨﻰ ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺑﺪﻥ، ﺟﺎﺵ ﺑﻬﺖ ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﻣﻴﺪﻥ !
فرزندان شیخ که شاهد ماجرا بودند از بلاهت طبع و حاضر جوابی پدراشان خر کیف شدند و دسته جمعی رفتن مایو شنا خریدن رفتن استخر واترپلو بازی کنند.
(( پ .ن. فرزندان شیخ کارشون درست بود همشون ورزشکار بودن ))
روزی پادشاه ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧه ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ .ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ شیخ ﻧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ .شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭﺍﺯ شیخ ﭘﺮﺳﯿﺪ ، ﻧﻬﺎﻝﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ؟
شیخ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ : ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ .
سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪﻭﮔﻔﺖ : ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ . شیخ ﺧﻨﺪﯾﺪ
شاه ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ ؟
شیخ ﮔﻔﺖ : ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ،باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
شیخ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ ، شاه ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟
شیخ ﮔﻔﺖ : ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ ، مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
شیخ باز هم خندید
شاه گفت: ک. .. یر خر! ک...س..ک ..ش ننه خزانه رو گاییدی دیگه هر چی جمله هم بگی ک.....رمم بهت نمیدم جاکش و دستور داد سکه ها را در ک.....ون شیخ فرو کردن که دیگر نخندد.
روزی روزگاری شیخکی بر حجره خودنشسته بود و خشتک خود می خاراند و پشه میپرنادند!!!
که ناگه چنیدین تن ازمریدان خدمت شیخ رسیدند یکی از انان پرسید یا شیخ"
چرا وقتی اسمتمنا میکنیم کمر درد میگیریم!؟؟؟
شیخ اندکی درنگ کرد و گفت چو عضوی بدرد اورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار
همه گان از این جواب شیخ به شگفت درامدند و باز یک دست زدند
تو ماشین رفیقم بودم گفتم بغل این دختره وایسا یه تیکه بندازم...
گفتم خانوم میشه بپرم تو کیفتون...گفت نه خودکار توشه میره تو ک ونتون.. :-d
.هیچی دیگه شیشه رو دادم بالا تا مقصد ....
چقدر بی ادب شدن این دخترا
طرف با زنش ميره حموم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تو کجا ميري
بابا زنشه
ميفهمي ؟
به هم محرمند
تو بيا با من بریم مسجد
تا شايد خدا خواست ودرست شدی
❤️❤️❤️
کنیزی نزد شیخ رفت و گفت یا شیخ شوهرم ژاپنیه،دوستداره مممو بخوره!ولی اذیت میشم!
شیخ فرمود: الهی قربونت برم چه اذیتی داره؟خانماکه خیلی دوستدارن.
کنیز گفت: آخه باچوب میخوره بی صاحاب....
واعظی همیشه برمنبر توصیف بهشت میگرد.
یکی از پایین منبر گفت: یا شیخ ! چرا از جهنم و اوضاع آن چیزی نمیگویی؟
شیخ گفت:جهنم را که خودتان میروید و از نزدیک میبینید ,احتیاج به توصیف ندارد.
در حال حاضر 14 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 14 مهمان ها)