به سلامتي دختري كه وقتي ماشينش تصادف كرده بود داشت آتيش ميگرفت، پسري اومد گفت: دستتو بده نجاتت بدم .
دختر گفت : عشقم گفته دست به نامحرم بزني قيد منو زدي، ميسوزم ولي قيدشو نميزنم...
( بر گرفته از كتاب دلفين ها پرواز ميكنند جلد 2 )
دختر: من حسوديم ميشه وقتي كه دخترا بهت نگاه ميكنن !
پسر: حسودي نكن عزيزم
دختر: چرا؟
پسر: چون تو چيزي داري كه اونا ندارن ...
دختر: چي؟؟!!!
پسر: قلبم رو ...
(بر گرفته از كتاب تخيلي گاوها پرواز ميكنند ، خرها باور ميكنند)
به سلامتي پسري كه وقتي عشقش ناراحته همه تفريح و مسافرتاشو كنسل ميكنه و از عشقش مواظبت ميكنه ...
(بر گرفته از كتاب تخيلي ماهي ها لپ تاپ تعمير ميكنند)
و بازم به سلامتي پسري كه وقتي ديد دوست دخترش ساده اس گولش نزد ،
بلكه يادش داد چطور از پسراي ديگه گول نخوره ...
(بر گرفته از كتاب تخيلي كبوترها قالي ميبافند )