نامه به صدا و سیما بعدِ بازی والیبال امشب
...
بسمه تعالی
صحنه را دیدم،همش آهسته بود
و من .... ننت ضرغامی
نامه به صدا و سیما بعدِ بازی والیبال امشب
...
بسمه تعالی
صحنه را دیدم،همش آهسته بود
و من .... ننت ضرغامی
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری
دیدیم عروس نشسته خیلی ریلکس با شلوار لی و تیشرت …
مامانم تو گوشم گفت خوبه والا نه شرمی نه حیایی نه …
.
.
.
.
.
.
همینجوری داشت میگفت که عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد !
هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بوده :|
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
سالها پیش در یکی از مدارس، پسربچه ای به نام جعفر همیشه با لباسهای چرک در مدرسه حاضر میشدهیچکدام از معلمان او رادوست نداشتند روزی خانم احمدی مادرش را به مدرسه خواند و درباره وضعیت پسرش با وی صحبت کرد اما مادر بجای اصلاح فرزندش تصمیم گرفت که به شهر دیگری مهاجرت کند، بیست سال بعد خانم احمدی بعلت ناراحتی قلبی دربیمارستان بستری شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت، عمل خوب بود، هنگام به هوش آمدن، دکترجوان رعنایی را در مقابل خود دید که به وی لبخند میزد میخواست از وی تشکرکند اما بعلت تأثیر داروهای بیهوشی توان حرف زدن نداشت با دست به طرف دکتر اشاره میکرد و لبان خود را به حرکت در می آورد انگار دارد تشکر میکند اما رنگ صورتش در حال تغییر بود کم کم صورتش در حال کبود شدن بود تا اینکه با کمال ناباوری در مقابل دکتر جان باخت ، دکتر ناباورانه و با تعجب ایستاده بود که چه اتفاقی افتاده است ، وقتی به عقب برگشت جعفر نظافتچی بیمارستان را دید که دوشاخه دستگاه کنترل بیماران قلبی را درآورده وشارژر گوشی خود را به جای آن زده است ، نکنه یه موقع فکر کردین جعفر دکتر شده و از این حرفا ، نه بابا اون الاغ رو چه به این حرفا !
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
معذرت خواهی؛
همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی، و حق با یکی دیگه است...
معذرت خواهی؛ یعنی اون رابطه شاید بیشتر از غرورت برات ارزش داشته...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 6 مهمان ها)