ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﭼﻪ اتفـاقـی داره میفتـه...؟!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﻧﯿﺴـﺎﻥ ﺁﺑﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺷﺖ راهنمـا میزد...! :|
فکر کنم قیامته...!!!!!
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﭼﻪ اتفـاقـی داره میفتـه...؟!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﻧﯿﺴـﺎﻥ ﺁﺑﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺷﺖ راهنمـا میزد...! :|
فکر کنم قیامته...!!!!!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
دختره پست گذاشته : اونی ک دستش تو دست شماست .. قبلن تو سوراخ کــــ.ون من بود
بو عن می ده .. عن
به احترام صداقتش به مدت 30 ثانیه انگشت سبابه خود را در سولاخ کــــ.ون خود فرو کرده و نگه دارید
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
آیا میدانستید که ...
وقتی که ما پست میگذاریم و شما ها نه لایک میکنید نه کامنت میذارید
مثل اینکه بری تو کوچه و بچه ها بازیت ندند ؟!؟!؟
گفتم که در جریان باشید
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ترفندهای کوچک زندگی:
هنگامی که مسواک و خمیر دندان در دهانتان هست، همزمان بروید بشاشید تا خمیردندان مدت زمان موثر بیشتری روی دندانها بماند.
صابر به سلامت شوما می اندیشد
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ستارخان ، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی نوشته است:
من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران زمین می خورد...اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم.
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم ,بدون غذا.بدون لباس.از قرارگاه آمدم بیرون...چشمم به زنی افتاد با بچه ای در بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش پایین آمد. چهار دست وپا رفت به طرف بوته علف.علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها را خوردن... با خود گفتم الآن مادر آن بچه به من فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است.
اما... مادر کودک آمد بچه اش را بغل کرد و گفت :عیبی ندارد فرزندم
"خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم"
آنجا بود که اشکم در آمد.
کجایند این مردم ...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
لاشی داره مدرک جمع میکنه ها
بیا بقیه پستتو بده تازه داشتیم گرم میشدیم
نصفشم که تکراریه![]()
در حال حاضر 13 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 13 مهمان ها)