بحث در کلاس بالا گرفته بود ؛
استاد نام دانشجویان را یک به یک میخواند تا کاردستی هایشان که درست کرده بودند را به جلوی کلاس ببرند و به همکلاسی هایشان نشان دهند ؛
ولی هیچکدام ، کاردستی مطلوبی نساخته بودند که بتوانند به بقیه نشان دهند و خجالت میکشیدند ؛
استاد نیز مدام آنها را سرزنش میکرد ؛
ناگهان دختری سراسیمه درب کلاس را باز کرد و گفت :
استاد ببخشید دیر کردیم ؛
استاد نگاهی به دخترک کرد و گفت :
حالا که دیر آمدی ، لااقل تو بیا و نشان بده ، اینها که هیچکدام روشون نشد ؛
دخترک با اعتماد به نفس جلوی کلاس رفت و ناگهان «مــ.مههای» خود را بیرون انداخت...!!!
استاد که مدام خودکارش را درکـــ.ونخود فرو میبرد ، فریاد میزد : نه... نه... نه...
تا جان به جان آفرین تسلیم کرد ؛
دانشجویان نیز از شدت خنده دچار بیماریهای از قبیل : شب ادراری ، اسکیزو شله زرد ، غدد فوق کلیوی و سندروم نادان گشتند ؛
اما هیچگاه هیچکس نفهمید که آن مـــ.مه ها ، کاردستی دوست پسر آن دختر بود ...
کلید اسرار - این قسمت
(قضاوت عجولانه)



پاسخ با نقل قول






استاده شاکی شماره رو داده بود پیداش کنن نشد که نشد... اون ترم هم همــــــه رو انداخته بود شانس آوردیم باهاش کلاس نداشتیم آقو
)

