ما ز غفلت رهـزنان را کاروان پنداشتیم
موجِ ریگِ خشـک را آبِ روان پنداشتیم
شهپرِ پروازِ ما خواهـد کفِ افسـوس شد
کز غلط بینی قفـس را آشیان پنداشتیم
بیقراری بس که ما را گرم رفتن کرده بود
کعبهی مقصـود را سنگِ نشـان پنداشتیم
نشئهٔ سـودای ما از بس بلند افتاده بود
هر که سنگی زد به ما، رطـلِ گران پنداشتیم
خون ما را ریخت گردون در لباس دوستی
از سلیمی گرگ را صائب، شبان پنداشتیم..!
صائب تبریزی
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]Atheist
ای بادهٔ نوشین ، نگشایی دلِ ما را
مشکل که کسی چاره کند مشکل ما را؟
هر چند که موری به کم آزاریِ ما نیست
آزار دهد هر که تواند دلِ مـا را!
هر خندهٔ ما شمع صفت مایهٔ اشکی است
با گریه سرشتند تو گویی گـِل ما را
پروانهٔ پر سوخته را ، بیم شرر نیست
از برق چه اندیشه بوَد ، حاصل ما را؟
از سینه برانگیز رهی ، شعـلهٔ آهی
شاید که شبی گرم کنی محفل ما را
رهی معیری
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]Atheist
که در زير قدمها می تپد بی هيچ فريادی
سكوتی تلخ در رگهای سردش زهر ميريزد
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]Atheist
در حال حاضر 13 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 13 مهمان ها)