تو جَفای خود بِکَردی و نه من نمی توانم ،
که جَفا کُنم وَلیکن نه تو لایقِ جَفایی ...
تو جَفای خود بِکَردی و نه من نمی توانم ،
که جَفا کُنم وَلیکن نه تو لایقِ جَفایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان ،
تو هر آن سِتَم که خواهی بِکُنی که پادشاهی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
دلِ خویش را بِگفتم چو تو دوست می گرفتم ،
نه عَجب که خوبرویان بِکنند بی وفایی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
سُخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم ،
دِگری نمی شناسم تو بِبَر که آشنایی ..![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
من از آن گُذشتم ای یار که بِشنوم نصیحت ،
برو ای فَقیه و با ما مَفروش پارسایی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
تو که گُفته ای تامل نَکنم جمالِ خوبان ،
بِکُنی اگر چو سعدی نَظری بیازمایی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
دَرِ چَشم بامدادان به بِهشت بَرگُشودن ،
نه چُنان لَطیف باشد که به دوست بَرگشایی ...![]()
ویرایش توسط Milik : 06-28-2019 در ساعت 06:50 AM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
بارانِ اَشکم می رَود وَز ابرم آتش می جَهَد ،
با پُختگان گوی این سُخن سوزش نباشد خام را ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
سعدی نصیحت نَشنود وَر جان دَر این رَه می رود ،
صوفی گِران جامی بِبَر ، ساقی بیار آن جام را ...![]()
ویرایش توسط Milik : 06-28-2019 در ساعت 04:15 AM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
بروی دلبر گر مایل هستم ،
مکن منعم گرفتار دل هستم
خدا را ساربان آهسته میران ،
که من وامونده ی این قافله هستم ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 11 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 11 مهمان ها)