ای دل اگر نخواندت ره نبری به كوی او
بی قدمش كجا توان ره ببری به سوی او
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
بر من نفسی نیست ، نفسی نیست
در خانه کسی نیست نکن امروز را فردا
بیا با ما که فردایی نمی ماند که از تقدیر و فال ما
در این دنیا کسی چیزی نمی داند
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم به من دسترسی نیست
نکن امروز را فردا دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین ای یار دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا تویی تنها ، منم تنها
نکن امروز را فردا ، بیا با ما ، بیا با ما
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در این دنیای نا هموار که می بارد به سر آوار
به حال خود مرا نگذار رهایم کن از این تکرار
آن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف است
حیثیت این باغ منم خار و خسی نیست
اردلان سرفراز - آهنگ محتاج از ابی
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
در حال حاضر 9 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 9 مهمان ها)