با این غروب از غمِ سبزِ چَمَن بِگو ،
اندوهِ سبزه های پَریشان به من بگو
اندیشه هایِ سوخته یِ ارغَوان بِبین ،
رمزِ خیالِ سوختِگان بی سُخن بِگو ...![]()
با این غروب از غمِ سبزِ چَمَن بِگو ،
اندوهِ سبزه های پَریشان به من بگو
اندیشه هایِ سوخته یِ ارغَوان بِبین ،
رمزِ خیالِ سوختِگان بی سُخن بِگو ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
شوقِ جوانه رَفت زِ یادِ دِرَختِ پیر ،
ای بادِ نوبَهار زِ عَهدِ کُهَن بگو ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
از ساقیانِ بَزمِ طَرَبخانه ی صَبوح ،
با خامُشانِ غَم زده یِ انجُمن بِگو
زان مُژده گو که صَد گل سوری به سینه داشت ،
وینِ موجِ خون که می زَنَدَش در دهن بِگو ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
سروِ شِکَسته نَقشِ دلِ ما بَر آب زَد ،
این ماجَرا به آینه یِ دل شِکَن بگو
آن آبِ رَفته باز نَیایَد بِه جویِ خٌشک ،
با چَشمِ تَر زِ تِشنِگی یاسَمَن بِگو ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
آن سُرخ و سَبزِ سایه ، بَنفش و کَبود شُد ،
سَروِ سیاهِ من زِ روحِ چَمن بِگو ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
هِنگامِ سِپیده دَم خروسِ سَحَری ،
دانی که چِرا هَمی کُنَد نوحه گَری
یَعنی که نِمودَند دَر آیینه ی صٌبح ،
کَز عٌمر شَبی گُذَشت و تو بی خَبَری ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
ای عاشقان ، ای عاشقان پیمانه ها پُر خون کُنید ،
وَز خونِ دِل چون لاله ها رُخساره ها گُلگُون کُنید
دیوانه چون تُغیان کُنَد زَنجیر و زِندان بِشکَنَد ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
از زُلفِ لیلی حَلقه ای بَر گَردنِ مَجنون کُنید
نوری بَرای دوستان ، دودی به چَشمِ دُشمَنان ،
مَن دِل بَر آتَش می نَهَم ، این هیمه را افزون کُنید ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
آمَد یِکی آتَش سَوار ، بیرون جَهید از این حِصار ،
تا بَردَمد خورشیدُ نو ، شَب را زِ خود بیرون کنید
دیوانه چون تُغیان کُنَد ، زَنجیر و زِندان بِشکَنَد ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
این بار من یکبارِگی دَر عاشقی پیچیده ام ،
این بار من یکبارِگی از عافیَت بُبریده ام
دل را زِ خود بَرکَنده ام با چیزِ دیگر زِنده ام ،
عَقل و دل و اندیشه را از بیخ و بُن سوزیده ام ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 6 مهمان ها)