دَر دیده ی مَن اَندَرآ وَز چَشمِ من بِنگَر مَرا ،
زیرا بُرون از دیده ها مَنزِلگَهی بُگزیده ام ...
دَر دیده ی مَن اَندَرآ وَز چَشمِ من بِنگَر مَرا ،
زیرا بُرون از دیده ها مَنزِلگَهی بُگزیده ام ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
آبِ حیاتِ عشق را در رگِ ما رَوانه کُن ،
آینه ی صَبوح را تَرجٌمه ی شبانه کُن
ای پِدَر نِشاطِ نو دَر رَگِ جانِ ما بُرو ،
جامِ فَلَک نَمای شو وَز دو جَهان کَرانه کُن ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
اِی خِرَدَم شَکارِ تو تیر زَدَن شُعارِ تو ،
شَستِ دَلَم به دَست کُن جانِ مَرا نِشانه کُن ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
باز دیوانه شُدَم من ای طَبیب ،
باز سودایی شُدَم من ای حَبیب
آنچُنان دیوانِگی بٌگسَست بَند ،
که همه دیوانِگان پَندَم دَهَند ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
غیرِ آن زَنجیرِ زٌلفِ دِلبَرَم ،
گَر دو صَد زَنجیر آری بُگسَلَم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
به تیرَم گَر زَنی دَستَت نَگیرم ،
وَگَر تیرم زَنی مِنَت پَذیرَم
کَمان ابرویِ ما را گو مَزَن تیر ،
که پیشِ چَشمِ بیمارَت بِمیرم ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
چَشمی که نَظَر نِگَه ندارَد ،
بَس فِتنه که بَر سَر دِل آرَد
آهوی کَمَند زُلفِ خوبان ،
خود را بِه هِلاک می سِپارَد ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
به دو زُلفِ یار دادم ،
دلِ بی قرارِ خود را
چه کُنَم سیاه کَردم ،
هَمه روزگارِ خود را ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
شَبی اَر به دَستم اُفتد ،
سَرِ زُلفِ یار با او
همه مو به مو شِمارَم ،
غَم بی شُمارِ خود را ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
گَهی پَرده سوزی ، گَهی پرده داری ،
تو سرِ خَزانی ، تو جانِ بَهاری
خَزان و بَهار از تو شُد تَلخ و شیرین ،
توی قَهر و لُطفَش بی یاران چه داری ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 12 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 12 مهمان ها)