شعری از میرزاده عشقی
هرآنکه بی خبر از فن خایه مالی شد
دچار زندگی پست و نان خالی شد
بگذار بمیرند آن صاحبان عزت نفس
که پشتشان همه از بار غم هلالی شد
سعادت و خوشی و روزگار بهبودی
بر این گروه در این مملکت محالی شد
مگوی از شرف و علم و معرفت حرفی
که هر که گفت خداوند زشت حالی شد
هر آنکه دوسیه ی خدمتش بود در پشت
بنام سلیقه دارای پست عالی شد
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
در حال حاضر 10 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 10 مهمان ها)