این *** نشورایی که وقتی بحث مهاجرت به آلمان پیش میاد، یهو چین بر چهره و دمبلانشون میفته که: "وااااااااای! نری اونجاها! همه نژادپرستن!". حالا جدای صحت و سقم این صحبت، به شکلی هم این جمله رو ادا میکنن که انگار در مبارزه با نژاد پرستی و آپارتاید، سه-هیچ از ماندلا جلوئن و صبح و شب در راستای دفاع از برابری انسانها، دارن زیر وزنه میرن.
بعد همینا دیالوگاشون از این قراره:
-تیپش رو دیدی؟ عین افغانیا!
-شوخی افغانی نکن دیگه!
-عمله بازی در نیار بابا! از افغانستان که نیومدی اینطور حرص میزنی!
در حوزه عمل هم که هر کجا تپهای دیدن ازش صعود کردن و قد دو بسته پشمک حاج عبدالله ریدن.
یه روز خونه افغانها رو خراب میکنن؛ یه روز وقتی میبینن دم پارک نوشته شده "ورود افاغنه ممنوع"، سر خر رو کج نمیکنن که نرن اونجا؛ یه روز هم که همین هفته پیش باشه یه معلم بیشرف تو پاکدشت سه تا بچه افغان رو وادار کرده برن دستشون رو تو فرو کنن سوراخ توالت مدرسه.
یک نفر مدتی در اثر بیماری زجر میکشه و بعد میمیره، میلیونها نفر براش گریه میکنن و در مراسم ختمش شرکت میکنن؛ اما اوج بدبختی اینجاس که میلیونها نفر دارن پیش چشم ما زجر میبینن و لِه میشن، اما کسی چیزی نمیگه. نشستیم و نگاه میکنیم. تا سالها بعد نوههای ما به یاد بیارن که زمانهی ما چطور اونهمه مهمون از چند کیلومتر اونورتر، اونهمه برادر و خواهر، درست پیش چشم ما شکنجه شدن و ما "حریم سلطان" دیدیم؛ ما رفتیم خرید لباس، ما رفتیم مهمونی و پاساژ و ولگردی...و حتی روزی یک دقیقه هم به این فکر نکردیم که اونها بیشناسنامه، بی بیمه، بی حقوق انسانی، بی سرپناه و اطمینان از آینده چطور روزاشون و شب میکنن.
باید از شرم میمردیم...اما نه! فقط نگاه کردیم.
![]()