در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده ی زردم غم صفرای تو دارد![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
سر من مست جمالت دل من دام خیالت
گهر دیده نثار کف دریای تو دارد![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم
که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
گل صدبرگ که پیش تو فروریخت ز خجلت
که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
اگرم در نگشایی ز در بام درآیم
که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
به دوصد بام برآیم به دوصد دام درآیم
چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 9 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 9 مهمان ها)