حیف از این عمر که بی مادر گذشت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
...
![]()
امشب هوس کردم برايت چيز بنويسم
با سينهای از خون دل لبريز بنويسم
شايد تو از من انتظاری سبزتر داری
امّا فقط خوش دارم از پاييز بنويسم
میخواهم از بیمصرفی، تکرار، خودرويی
از بوتههای هرزهی جاليز بنويسم
تا خون قلبت را کفِ دستم بياشامم
اصرار دارم با بيانی تيز بنويسم
تاريک گفتن پيشازاينها مستحبّی بود
اينبار واجب شد که يأسانگيز بنويسم
شايد بدانی لحظههای سرخ يعنی چه؟
تصميم دارم از شقايق نيز بنويسم
بايد فقط محض رضای خاطر فرهاد
از يک عدد شيرين بیپرويز بنويسم
فردا چه خواهم کرد؟ باور کن نمیدانم
امشب که میخواهم برايت چيز بنويسم
علیاکبر ياغیتبار
در حال حاضر 12 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 12 مهمان ها)