عروسی تو با کیه که من خبردار شدم
کی اومد و چی گفت که من پیش چشات خار شدم
عروسی تو با کیه که من خبردار شدم
کی اومد و چی گفت که من پیش چشات خار شدم
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چشمامو سرزنش نکن / از پسشون بر نمیامنوشته اصلی توسط AkbaR
امان از قله ی خوشبختی
وای که از شکل شکلدار چه بیزارم
شانه‌ی آشفتنم کجاست خانم زیبا!؟
چونــ اونمـ نیستــ پســ کلنـــ هیچیــــــــــــ ـ ـ ـ
بد خراباتیه
سخته دارم همه تلاشمو میکنم ولی واقعا سختهنذار این اتفاق بیفته! بودن با بچه ها یه نعمتیه....تو دنیاتُ به اونا نزدیک کن! از بودن با بچه ها از حس زندگی که دارن امید بگیر لذت ببر
این ور خبری نیست...اینجا کسی با دست پر برنگشته اینجا همش سیاهی و تاریکی و زوال و نابودیه.
خیلی خوبه ولی مهم ترین چیزه اینه ازشون دور نشی
گوش دادم لامصب اخراش دیگه نفس نمیکشمبگوش ببار تا دم صب به فکر هیچی نباش
چند وقت پیش یکی از بدر بچه ها اومده بود دعوا مدرسرو گرفته بود رو سرش یکی از بچه هام اومد جلوش وایساد گفت سر خانوم معلم ما داد نزن اقا..این همینجور که جلو من وایساده بود دست به سینه یه حال خوبی بهم دست داد بعضی وقتا درک میکنن تنهاییمو مهربون میشن خیلی حس خوبیه خیلی
با این که کوه دردم با این که غم زیاده ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
به به! دنیای قشنگی دارن واقعا ...عالیه باید قدر این حسای خوبو بدونی هر چند واسه چند لحظه هم باشه
در حال حاضر 17 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 17 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
پاسخ با نقل قول