کاوه آفاق در گفتوگو با «شرق» از انتشار اولین آلبوم رسمیاش به نام «شال» خبر میدهد
«راک» صدای دغدغههای اجتماعی است
کاوه آفاق بالاخره توانست قفل سکوت موسیقیاش را بشکند و مجوز اولین آلبوم رسمی خود را بگیرد. حالا او از زیرزمین بیرون آمده و سوغاتی نزدیک به یکدهه تمرین و تکآهنگهای منتشرشده، «شال» نام گرفته که یادآور مشهورترین کار کاوه است. این نخستین مصاحبه کاوه آفاق پس از دریافت مجوز و اولین اعلان رسمی عبور از هفتخان رستم است که در ادامه میخوانید. او یکبار در سال٨٩ با دلزدگی از فضای موجود و فشارهایی که بر سر عدممجوز به گروههای موسیقی راک در میان بود از ایران رفت، اندکی بعد به ایران برگشت و حالا بعد از چندسال دوندگی، صدایش از شادی گرفتن مجوز، پرحرارت است. با او از دنیای موسیقی امروز ایران، چگونگی عبور از موانع دریافت مجوز آلبوم و نگاه متقابل موسیقی راک و جامعه سخن گفتهایم: چه شد که به ایران برگشتید و به فکر گرفتن مجوز اولین آلبوم افتادید؟
جریان زندگی ما را به سمت مجوز کشاند! بعد از چندسال که از شروع به کار گروه گذشته بود، سال٨٩ به خارج از کشور رفتم و خواستم در آنجا کارم را ادامه دهم، اما دیدم که نمیشود در کشوری که زبانش فارسی نیست، به صورت مداوم و متناوب و تا ابد شعر فارسی نوشت. بر اساس فلسفه موسیقی من، موظف بودم شعرهایم را خودم بگویم، اما در خارج از ایران به این موضوع پی بردم که نمیتوان اینطور ادامه داد و این برای هر هنرمندی که از کشورش جدا میشود، صدق میکند. من این را از روی ارتباطی که با هنرمندان ایرانی در خارج دارم، میگویم.
میشود روشنتر به این موضوع اشاره کنید تا از حالت کلیشههای معمول بیرون بیاید؟
بهعنوان یکنفری که دارد از بیرون به موضوع رفتن نگاه میکند، وقتی که به فرآیند کارم در آنجا نگاه میکردم و آن را مورد قضاوت قرار میدادم، به این نتیجه رسیدم که ادامه این وضع فایدهای ندارد و ممکن است خیلی زود به تکرار خودم برسم. چون سوژه برای یکشاعر، همیشه در اتفاقات زبانی ظهور میکند و وقتی که یک هنرمند در کشور خود باشد و با همزبانهای خود ارتباط داشته باشد، میتواند در رسیدن به سوژه امیدوارانهتر عمل کند. اما در خارج از ایران، وقتی که زبان مادری در کار نباشد، همیشه یک سد، یک مانع ترجمهای بین حس ما و زبان آدمهای اطراف وجود دارد که نمیگذارد شعری متولد شود و وقتی که شعری در کار نباشد، ترانهای و موزیکی هم در کار نیست.
خب، زبانهای دیگر هم هستند که خواننده میتواند از آنها استفاده کند... .
هدف اولم ترانهگویی به زبان فارسی بود و همه مشکلات از همین جا شروع میشد.
اما اتفاقا موزیک راک به زبان انگلیسی نزدیکتر است، بهتر نبود از این فرصت استفاده میکردید و رویکردتان را تغییر میدادید؟
نه اتفاقا برعکس! من در طول این سالها یکسری فرمولهایی را کشف کرده بودم که شعر و ترانه فارسی روی موزیک راک بنشیند و البته دل مخاطب را هم نزند. چون معمولا ترانههای حوزه راک به دل مخاطب نمینشیند؛ اصلا تاروپود آهنگ و ترانه یکی نمیشود، اما فکر میکنم در مورد آثار من اینطور نبود. چون این فرمول را کشف کرده بودم، نمیتوانستم خودم را راضی کنم شعر انگلیسی روی آهنگهایم بگذارم. شاید به خاطر همین کشف بود که احساس میکردم اگر در فضایی غیر از ایران باشم، سوژه میمیرد.
درباره این حس که میگویی در مهاجرت وجود دارد، نمونه و شاهدی هم دارید؟
معمولا ما ایرانیها برای این میرویم که به آرامش برسیم، اتفاقا وقتی هم به آنجا میرسیم، این آرامش را میبینیم اما خیلی زود متوجه میشویم که این آرامش مال ما نیست، ما فقط میهمان آرامش آنها هستیم. و بههرحال روزی باید به خانه خودمان که اتفاقا شلوغ و پرهیاهو هم است برگردیم و به وضع و حالش برسیم! من در خارج از ایران نه توهینی دیدم، نه کسی حس بدی به من داد و نه واقعا اذیت شدم، اما میهمان بودم دیگر و هرکاری که میکنی، نمیتوانی از این احساس میهمانبودن جدا شوی. تو وقتی لب یک ساحل مینشینی هرجایی که باشی، دنبال زبالههایی میگردی که معمولا در کنار سواحل ایران به چشم میخورد، چون اینها دغدغه است و قابلیت تبدیلشدن به سوژه برای هنرمند و ترانه برای من خواننده را دارد. برای هنرمند همین ناهنجاریهاست که وظیفه میشود به نسلهای بعد این موضوع را برساند که مثلا دریا را تمیز نگه داریم!
یعنی به همین دلیل برگشتی؟
برای کسی مثل من که همیشه آماده شعر گفتن است و همیشه درحال بازی با واژهها در ذهنم هستم، این احساس کمکم داشت به وجود میآمد که دارم از وظایف و از مسوولیتهایم عدول میکنم. کسی که حس میکند تنها یک هوادار دارد، یعنی فقطوفقط در جهان یکنفر هست که هنر، صدا و موزیک او را دوست دارد، این حس وظیفه را همیشه همراه خود دارد و در هیچشرایطی رهایش نمیکند.
گروه چهسالی شکل گرفته بود؟
دویز سابق ٢٠٠٥ راه افتاد و اتفاقا آن اوایل هدفش هم خواندن شعر انگلیسی بود... .
عجیب بهنظر میرسد، اتفاقا در آن سالها گروههای راک یا حافظ یا موزیکهای خارجی دیگر را کاور میکردند، بالاخره دغدغه اصلی کاورکردن بود.
بله شاید! اما از این روش استفاده نکردم، تمام کارهایمان اورجینال است و تنها بعد از انتشار اولین آلبوم زیرزمینیام در سال ٨٩ بود که یکی،دوتا آهنگ خارجی را خواندم.
و اینطور شد که به ایران برگشتید ... .
بله، واقعیت این است که چیزهایی دل ما را میشکست و در میان آنها، رفتار دوگروه، ما را خیلی اذیت کرده بود؛ گروه اول، آدمهایی که اجازه اجرای زنده به ما نداده بودند و گروه دوم آدمهایی که حتی یک «خسته نباشید» به ما نگفته بودند. فکر میکنم همه هنرمندهای ایران در هرزمینهای از مجسمهساز تا یک رهبر ارکستر، از این دوگروه آزرده هستند. چنین رفتاری در جامعهشناسی، به نخبهکشی تعبیر میشود که در ایران متاسفانه در حوزه هنر خیلی زیاد است.
برای برگزاری کنسرت درخواست داده بودید که موافقت نشده بود؟
نه، مشکل اساسی این بود که ما به سمت اینکه اجرای زنده انجام دهیم، میرفتیم اما در دولت پیشین حاضر نبودند حتی در فضای دانشگاهی هم چنین اجراهایی داشته باشیم و این مساله دل هرکسی را که با هنر سروکار داشته باشد، میشکند!
حالا که برگشتهاید، این مشکلات حل شده؟
زمانی که برگشتم، مجبور شدیم تمام عناصر و سازوکارهای حرفهای یک گروه موسیقی را در بند خودمان ایجاد کنیم، مدیربرنامه داشته باشیم و به این شکل، کاملا اصولی به سمت مجوز برویم. راستش را بخواهید اگر بخواهیم با طرفدارانمان روراست باشیم، باید بگویم تمام آرزوی ما این است که به زبان فارسی در کشور خودمان با مردم و هوادارهایمان روبهرو شویم. همخوانی در یک سالن کنسرت با هواداران بزرگترین آرزوی من است؛ جایی که همهباهم و با زبان فارسی بخوانیم!
فکر میکنید الان که به سمت مجوز آلبوم رفتهاید، بتوانید مجوز کنسرت را هم بگیرید؟
بدون شک همینطور است؛ کمپانی طرف قرارداد ما «آوای سوته دلان» است و فکر میکنم با اعتبار خوب این کمپانی در حوزه موسیقی بتوانیم این کار را هم انجام دهیم.چون چندنکته وجود دارد؛ یکی اینکه ما بهواسطه نوع موسیقیمان بیشک آرامترین طبقه اجتماعی را به سمت خود کشاندهایم. طرفداران ما باسوادترین و باخردترین طبقه اجتماع هستند و اینها وقتی داخل یک سالن جمع شوند حتی اگر صدهزارنفر باشند، مشکل خاصی ایجاد نمیکنند.
شاید بشود اینطور گفت که مخاطب شما، بهنوعی مخاطب فرهیخته موسیقی جدید ایران باشد... .
بله و من فکر میکنم با توجه به نوع ترانهها و فضای کارهای ما، اجراهای خیلی خوبی داشته باشیم.
چه شد که موسیقی راک را انتخاب کردید؟
پنجیا ششساله بودم که موزیک در خانه ما پخش میشد و حس میکردم بیشتر از کارتوندیدن، من را جذب میکند و همین ارتباط، جرقه رفتن من به سمت موزیک بود. اما انتخاب «راک» را مدیون پدرم و عمویم هستم. عموی من، از نوجوانی من را با موسیقی راک آشنا کرد، نوارهایی از او دارم که بعد از این همهسال هنوز از شنیدنشان لذت میبرم. خودبهخود وقتی سنوسالم بیشتر شد، فهمیدم که سبک آن نوار راک بوده و بقیه موزیکهایی که میشنیدم، پاپ! من راک را بیشتر دوست داشتم و وقتی که درباره آن مطالعه کردم، یک گیتار الکتریک خریدم و همهچیز از اینجا شروع شد. پدرم، من را به این سمت تشویق کرد و همیشه پشت من بود. بعد از آن هم دانشجوی مشهد شدم.
این درست است که میگویند مشهد یکی از آوانگاردترین فضاهای موزیک زیرزمینی در ایران را دارد؟
شک نکنید! فضای موزیک مشهد، مرکز راک ایران بوده، است و خواهد بود. آشنایی با بچههای مشهد روی کار من خیلی تاثیر گذاشت و البته بخشی از فامیلهایم که بهاصطلاح راکباز بودند، من را به این سمت کشاندند! خودم هم احساس میکردم راک بیشتر از سبکهای دیگر، خلأهایی که در وجود آدم هست را پیدا کند. در حقیقت موزیک که تلفیقی از شعر و صدای سازها به همراه هارمونی است را در نظر بگیریم؛ در راک، شعری که خواننده میخواند و نوع ادای واژهها و حتی صدایی که از سازها خارج میشود، همه اینها مجموعه چالشهای درونی من را بیشتر پر میکرد تا سایر سبکها.
این چالشهای درونی چهشکلی است و تا چه حد به چالشهای درونی جامعه نزدیک است؟
بیشک هردغدغه فردی، یک چالش اجتماعی است؛ یعنی مجموعه چیزهایی که من را آزار میدهد، بیشک فقط من هنرمند را آزار نمیدهد. اگر من دغدغهای دارم مطمئن هستم هرکسی که ترانه من را گوش داده -بدون توجه به اینکه خوشش آمده یا نه- او هم دغدغههایش با من یکی است. شاید اولویتبندی ما در این دغدغهها با هم فرق داشته باشد اما در کلیت مشترک است. شاید دغدغه اصلی من مثلا ازبینرفتن احترام ایرانیها در فرودگاههای خارجی باشد اما این دغدغه، آخرین دغدغه یک نفر دیگر باشد اما در دغدغهبودن، بین ما مشترک است. در حال حاضر، بیشترین چیزی که من را آزار میدهد، این است که حس میکنم جامعه ما دارد بهنوعی به سمت افول فرهنگی پیش میرود که علتهای مختلفی دارد. شاید فساد اولین دلیلش باشد، شاید موضوع حرکت جهان به سمت زوال فرهنگی هم بیتاثیر نباشد، ولی نمیشود از کمکاری در حوزه آموزشوپرورش چشم پوشید. شاید به نظر شما و حتی مخاطبتان، این موضوع چندان جدی نباشد، اما ما واقعا در این حوزه خوب کار نکردهایم. دغدغه اصلی من این است که ایران میخواهد چه بشود؟ این فرهنگ میخواهد به کجا برسد؟ و اگر فقط و فقط در ایران یک هوادار هم داشته باشم، وظیفه دارم این دغدغه و نگرانی را به او انتقال دهم.
این مفاهیم را که نمیشود بهطورکلی انتقال داد. کار هنرمند این است که نوکهرم نشسته و دارد یکسری مفاهیم را برای قاعده هرم دوبله میکند، سمبلهایی انتخاب میکند، موضوعات را ساده میکند، تشبیه میکند و از استعاره استفاده میکند تا مخاطب حرفش را راحتتر بفهمد. شما از چه ابزاری در گروه استفاده میکنید؟
فکر میکنم برآیند مجموعه دغدغههای من در همان ترانه «لمپن پارتی» باشد. در این ترانه یکی از دغدغههای اصلی من، مرگ عشق است چراکه حس میکنم مردم ما دارند عشق و عاشقی را فراموش میکنند و این موضوعی است که کاملا مردمی و انسانی است و دیگر نه پای دولت در میان است و نه سیاست. مردم ما بهواسطه تکنولوژی، حریم خصوصی خود را از دست دادهاند؛ در خانوادههایمان هم خیلی کم پیش میآید که بچهای بتواند در اتاقش را ببندد و بگوید میخواهم چندساعتی در اتاقم تنها باشم. ما ملتی هستیم که به درونگرایی و عرصه خصوصی هم احترام نمیگذاریم. در فضای شهر، هروقت در خیابان راه میروید، احساس میکنید همه دارند به شما نگاه میکنند. پشت فرمان نشستهاید و میخواهید گریه کنید اما این کار را نمیکنید چرا که مدام در این فکر هستید که دارند شما را نگاه میکنند. چنین دغدغههایی از اساس مربوط به نهاد خانواده است و هیچربطی به سیاستگذاریهای کشور ندارد؛ باید بپذیریم که خودبهخود از دل خانوادهها، مجموعه مشکلات اجتماعی بیرون میآید.
هنرمندها مخصوصا در موزیکی که الان شنیده میشود، روی قضیه خانوادهها و نقش تربیتی آنها کمتر متمرکز شدهاند. این موضوع چقدر در کارها و ترانههایتان تاثیر داشته؟
واقعیت این است که در سنوسال ما و دایره مخاطبانمان (فکر میکنم این دایره سنی ١٤ تا ٤٠ سال باشد) بیشتر آدمهایی را میبینیم که ازدواج کردهاند. پس بخشی از مخاطبان نوجوان و جوان ما، مجموعه خانوادههای آینده کشور را خواهند ساخت. اگر پدران و مادران ما از نسل قبل از انقلاب بودهاند، ما را با ساختارهای ذهنی خودشان که برگرفته از هنر و سیاست آن روزگار بوده، شکل دادهاند. با این حساب ما بهعنوان هنرمند میتوانیم با نسل مخاطبان خود حرف بزنیم و ارتباط بگیریم تا این ارتباط روی خانوادههای نسل بعد اثر بگذارد. شاید با این روش بشود پایه خانوادههای بعدی را با فرهنگ متینتری نسبت به فرهنگی که بار آمدهایم، بشناسانیم.
سوال پیش میآید که چطور ممکن است با قیچی راک این موها را زیبا کوتاه کرد. چون میدانید که ذهنیت جامعه ما نسبت به موسیقی راک یک ذهنیت گاردگرفته است؟
اولین مشکلی که داریم این است که اسم یکنفری را میگذاریم «راکر» یا «پاپخوان» یا «سنتیخوان» یا هنرمند. کدام یکی؟ اگر اسم من هنرمند است، هنرمند نباید فقط از یک مدیوم برای بیان کارهایش استفاده کند. اگر اسم من راکر است پس کارهای من باید فقط در محدوده راک باشد اما من خودم را راکر نمیدانم، من خودم را بیشتر شاعر میدانم تا راکر. راک، مدیومی است که بلد بودم و وارد آن شدم؛ من بلد بودم گیتار بزنم خودبهخود راک زدم، اگر پدر و مادر من در ١٣سالگی برایم سهتار میخریدند، الان یک خواننده سنتی بودم!
اما خیلی سخت است که آدم پیکاسویی باشد که از کوبیسم جلوتر برود.
این قابلیت شاید در هنر نقاشی صدق کند، اما خودبهخود، خصوصا موسیقی راک، تو را با آهنگسازی آشنا میکند؛ کاری سختتر و پیچیدهتر از آهنگسازی پاپ و سنتی. حالا وقتی که اصول هارمونیک و اصول تئوریک موسیقی را بلد باشیم، میشود هرنوع موزیکی را تولید کرد.
با این روند، من بهعنوان یک موزیسین ممکن است امروز احساس کنم اصلا نباید راک بزنم و شاید بهتر است سنتور کار کنم، خب کار میکنم! وحی منزل نیست که من راکر باشم. این را در موسیقی خطا میدانم که هنرمند خودش را به یک سبک محدود کند، مگر اینکه تکنسین موسیقی باشد و نه هنرمند! اگر هنرمند است و میخواهد احساس خود را بیان کند حالا با گیتار باشد یا سنتور، چه فرقی دارد؟ در راک تو باید نگاهی چندوجهی داشته باشی، دستی بر موسیقی و تئوری موسیقی داشته باشی، با سازهای دیگر آشنا باشی و شعر بگویی تا تو را راکر به حساب بیاورند. راک مثل پاپ نیست که شعر را از یکی بخری و اجرایش کنی، باید به ادبیات آن زبان آشنایی داشته باشی، باید اجرای خوبی داشته باشی چرا که باید بتوانی حتی از طریق تصویر هم روی مخاطبت تاثیر بگذاری. برای این کار هم نیاز است که با مدیوم سینما یا تئاتر هم آشنایی کوتاهی داشته باشی، باید بتوانی خوب حرف بزنی و برای اینکه تاثیرگذار باشی، خودبهخود باید با فلسفه و جامعهشناسی هم آشنا باشی.... بگذارید اینطور بگویم که راک یکجور سینماست؛ یعنی شاعرانگی خودش را دارد و به تکنیکهای خاص خودش نیاز دارد و در آن مجموعهای از هنرها کنار هم قرار میگیرند. با این حساب چطور میشود خانوادهها نگران «راک» باشند؟ شاید مشکل آنجاست که به آنها مفهوم خوبی از راک تا به حال ارایه نشده!
اما همچنان سوالی که مطرح است این است که اگر تو یک هنرمندی و احساس میکنی که باید حرفت را بزنی، چرا وقتی که مجوز نگرفتی نرفتی سراغ همان سنتور تا مجاز باشی و بخوانی؟
به این دلیل که فکر میکنم نوع موسیقیای که انتخاب کردم، احساسی که در آن دارم و حتی لحظههای درونیای که میگذرانم، همچنان صدای گیتار الکتریک میدهد! شاید در ٤٥سالگی صدای سهتار را بیشتر دوست داشته باشم ولی فعلا صدای گیتار الکتریک را ترجیح میدهم... .
من اگر پدر یک بچه باشم با چه دستاویزی قانعم میکنی که به فرزندم اجازه بدهم موسیقی راکی را گوش بدهد که در جامعه علیه آن سمپاشی شده است؟
بستگی به این دارد که علیه چه گروه راکی سمپاشی شده باشد؟ واقعا میشود علیه راک در مفهوم کلی آن، سمپاشی کرد؟
خب بالاخره رسانهها برنامههایی را درباره شیطانپرستی پخش کرده و میکنند و در همه آنها به موزیک راک هم اشاره میشود... .
یعنی میگویی چون در سینمای جهان فیلم مستهجن هم تولید میشود، کلا در سینماها را باید بست؟
نه! ولی شاید نیاز باشد که قبل از گشودن درش، آن را تطهیر کنیم، موافق نیستی که درباره راک هم در ایران باید چنین اتفاقی بیفتد؟
پس این را هم بنویس که موسیقی گروه دویز، یک «راک تطهیرشده» است! اگر گروهی با صدای گیتارالکتریک، شیطانپرستی کرده، دلیل نمیشود که گیتارالکتریک را کنار گذاشت. بهنظر من گیتارالکتریک یکی از عارفانهترین سازهاست و نباید چنینسازی را زیر سوال برد! شاید اگر به شیطانپرست ساز سنتور را یاد میدادند، این کار را با سنتور میکرد، حالا از شانس بد ما، گیتار یاد گرفته!!
حالا که مجوز اولین آلبوم آمده، برای کلیپ هم فکری کردهاید؟ میتوان گفت موزیک راک بدون کلیپ ناخواناست.
من فکر میکنم قوانینی که در وزارت ارشاد برای گرفتن مجوز وجود دارد، هیچکدام منافی با دادن ویدیو برای یک آهنگ نیست. یکسری محدودیتها وجود دارد و مثل سابق نمیتوان کار کرد، ولی فکر میکنم اگر آدم دو خصیصه باسوادبودن و هوشمندبودن را داشته باشد، میتواند از این محدودیتها و چالشها یک فرصت به وجود آورد. به نظر من با همین محدودیتها میتوان کار کرد؛ ستاره را در قفس هم بگذاری، میدرخشد و نورش خاموش نمیشود.
تا به حال تلاشی برای این کار کردهاید؟
اصلا کاری که میکنیم همین است. من خیلی راحت میتوانم موزیکم را در خارج از ایران بخوانم اما به ایران آمدهام که از سد مجوز بگذرم و بتوانم یک آلبوم در شأن ایران ارایه دهم. بعد مجوز اجرای زنده آن را بگیرم و البته مجوز ویدیوهایی که میتوانم برای آن بسازم! بنابراین تا جایی که ممکن است این تعامل را با قوانین داخلی ایران انجام میدهم تا کارها از نظر مجوز دچار مشکل نشود. من مجموعهوظایفی را که نسبت به خودم و آرمانی که در ذهن دارم، انجام دادهام و تا آخرین لحظه هم تلاش میکنم و امیدوارم که همهچیز خوب پیش برود.
چطوری میخواهید با این محدودیتها تعامل کنید؟ اگر بگویند ساز نباشد، چه؟
نکته جالب همین است؛ در ویدیو «شال» نوع رفتارمان و روایت کلی داستان و حتی پوششها بهگونهای است که این کلیپ بیشک مجاز است و این ویدیو هرجا باشد میتواند بهعنوان کار مجاز پخش شود و اندکی هم از استانداردها پایینتر نیست.
بهنظر شما با این رویکرد میشود تعامل کرد؟
من فکر میکنم، میشود و ما میخواهیم که این اتفاق بیفتد و وزارت ارشاد هم میخواهد این اتفاق بیفتد.
چرا فکر میکنی وزارت ارشاد تمایل به این کار دارد؟
چون الان که در این پروسه افتادهام و به دنبال مجوزها هستم، این را حس میکنم. دلیلش این است که وزارت ارشاد هم این را فهمیده که یکسری هنرمندها هستند که بهراحتی میتوانند از کشور بروند اما به کشورشان متعهد هستند، پس چرا از ما در داخل کشور استفاده نشود؟
من احساس میکنم حس ایرانیبودن چه در تو و چه در آهنگهایت خیلی زیاد است و این حرفی هم که گفتی، بهنوعی تاییدکننده آن خواهد بود... .
بله. یکسری آدمها نسبت به کشورشان متعهد هستند و هرعقل سلیمی آن را درک میکند و میگویند این آدم تعهد دارد و برای کشورش خطری ندارد. اگر کار کند، ما مجموعه قوانین را جلو پایش میگذاریم. رعایت کرد، کرد، نکرد. ما هم بهعنوان هنرمندی که این روبهرو هستیم، سعی میکنیم تا جایی که امکان دارد، حرمت قوانین را نگه داریم. راستش را بخواهید ما برای دیدن هوادارهایمان داریم پرپر میزنیم، برای اینکه بتوانیم آنها را ببینیم، هرکاری انجام میدهیم. ولی هیچوقت امکان ندارد از ما کار غیراستاندارد بیرون بیاید. اگر قرار باشد موزیک و کلیپ غیراستاندارد بسازیم یا خودمان را سانسور کنیم، ترجیح میدهیم از کشور برویم.