چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
این کیه که قد آینه
عکسشو زدن به دیوار
چقدر شبیه من نیست
نه خدایا منم انگار
اگه این منم که ما رو
چه به این همه اشاره
با کی اشتباه گرفتی
من نه ماهم نه ستاره
چشمتو رو آینه وا کن
واسه ماه ستاره کم نیست
اون که آرزوش رو داری
حتی قد خودتم نیست...![]()
تـرانـه ای رو کـِ بـرات گـفته بـودم فـروخـتمـش .. بـا پـولِ اونـ نـخ خـریدم زخـم دلـم رو دوخـتمـش .. !![]()
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
چی میشد اصلاً تو بهشت نداشتی
خلقو به حال خودشون میذاشتی؟
الآن تو دنیا هر چی کار زشته
برای رفتن به همون بهشته
دست یه عده آدم طمعکار
یه عدهای دیگه شدن گرفتار
بیخودی گیر میدن به موی مردم
جُف پا میرن تو آبروی مردم
آخه بهشتتم که چیزی توش نیس
فقط چهار تا نهره توی پردیس
شیر و شرابشم که توی جوبه
بازم همین که هست خیلی خوبه
چقد میشه رف لب چشمه آب خورد؟
چقد میشه فقط نشس شراب خورد؟
راستی، شراب و حوری و میکده
اونجا خوبه، پس چرا اینجا بده؟
مردا که دورشون پر از حوریه
شرایط زنا هم این جوریه؟
زن تو بهشت هر جوری خواست میگرده؟
یا نه، بازم تابع حرف مرده؟
میگم اگه بهشت پر از حوریه
تکلیف این زنای مؤمن چیه؟
شنیدم اونجا بی فرودگاهه
بدون جاده و بزرگراهه
اونجا بریم باید شتر سوار شیم؟
توی بیابوناش باید قطار شیم؟
وقتی بهشت کامپیوتر نداره
هر کی بخواد، باید خودش بیاره؟
وقتی وسایل رفاهیش کمه
پس چرا تبلیغ میکنن این همه؟
اینجا که ما کلی وسایل داریم
با این همه هزار تا مشکل داریم
اونجا میگن هزار سال نوری
آدم باید سر کنه با یه حوری
ویرایش توسط cherry : 06-12-2015 در ساعت 09:56 PM
خسته ام مثل پسر بچه که درجاي شلوغ / بين دعواي پدر مادر خود گم شده است / خسته مثل زن راضي شده به مهر طلاق / که پس از بخت بدش سوژه ي مردم شده است
خسته مثل پدري که پسر معتادش/ غرق در درد خماري شده فرياد زده/ مثل يک پيرزني که شده سربار عروس/ پسرش پيش زنش بر سر او داد زده
خسته ام مثل زني حامله که ماه نهم/ دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است/ مثل مردي که قسم خورده خيانت نکند/ زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدري گوشه ي آسايشگاه/ که کسي غير پرستار سراغش نرود/ خسته ام بيشتر از پير زني تنها که / عيد باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
خسته ام کاش کسي حال مرا مي فهميد/ غير از اين بغض که در راه گلو سد شده است/ شده ام مثل مريضي که پس از قطع اميد/ در پي معجزه اي راهي مشهد شده است...![]()
حاکمی کشوری را اشغال کرد به وزیر خود گفت قوانینی تنظیم کن تا دهن این ملتو سرویس کنیم. فردای آن روز وزیر نزد شاه آمد و قوانین را خواند:
1. مالیات 3 برابر فعلی
2. حقوق ربع عرف بقیه کشورها
3. شاه صاحب جان و مال همه مردم است
4. گوزیدن ممنوع!!!
شاه گفت : بند چهارم چه معنی دارد ؟
وزیر گفت: بند چهارم سوپاپ اطمینان است!
جارچیان قوانین را اعلام کردند ملت گفتند این که جان و مال ما از آن شاه باشد توجیه دارد چون ایشان صاحب قدرت است ولی یعنی چه نتوانیم بگوزیم؟
مردم برای اینکه از امر شاه نافرمانی کرده باشند در کوچه و پسکوچه میگوزیدند. جلسات شبانه گوز برگزار میکردند و ....
ماموران هم مدام در حال دستگیری گوزوها بودند و گاهی به توالتهای عمومی یورش میبردند و گوزوها را دستگیر میکردند .
روزی شاه به وزیر گفت الان معنی سوپاپ اطمینانی که گفتی را فهمیدم چون باعث شده که هیچکس به 3 قانون اول توجهی نکند.
حالا خانوم حجابت رو رعایت کن
چقدر این حاکم و جامعه گوزوها برام آشناست....
در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 5 مهمان ها)