شبی باران ، شبی آتش ،
شبی آیینه و سنگم
شبی از زندگی سیرم ،
شبی با مرگ می جنگم
تو آتش می شوی
بر خرمن احساس تنهاییم
تو را با هر نفس
می بویم ، اما باز دلتنگم
شبی باران ، شبی آتش ،
شبی آیینه و سنگم
شبی از زندگی سیرم ،
شبی با مرگ می جنگم
تو آتش می شوی
بر خرمن احساس تنهاییم
تو را با هر نفس
می بویم ، اما باز دلتنگم
تنهایی
می دانستم می آیی
اما من
بی تو
هر شب تقدیر را دوره میکنم ...
نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
تو همیشه دعوتی راس ساعت دلتنگی...
دروغات همه با من من دیوونه دیوونم
واقعا که پای توئه نامرد میشینمو میبارم
بعد تو دیگه شاید کسی نتونه جاتو بگیره
ولی اون موقعی که باید نبودی که کنارم
مهم نیست بعدش اصلا نه نباشی بازم هستم
ولی من دیوونه هنوز واسه تو دلواپسم
یه دونه خدا دارم یه دل که موندم کوش
یه دونه تو که این موقع ها حساب نمیکنم روش
یه دونه دل تنها یه سایه که دیگه ندارم خودم
درستش میکنم میرم پی کارم میرم پی کارم
میرم پی اون حسی که تو تو گیر نیاوردم
تا توبهم برسی ندیدم اون روزو مردم
دردم اینه از خودی خوردم از خودی خوردم
از من بهتر زیاده تو که نمیدیشون از دست
ولی اون که هواتو داره مراقب دل منم هست
اون که درای قلبتو رو من بست
مراقب منم هست مراقب منم هست
یه دونه خدا دارم یه دل که موندم کوش
یه دونه تو که این موقع ها حساب نمیکنم روش
یه دونه دل تنها یه سایه که دیگه ندارم خودم
درستش میکنم میرم پی کارم میرم پی کارم
درست مثل ورزشکاری که آسیب میبیند و دیگر نمیتواند به ورزشی که دوست دارد ادامه دهد
دیگر نتوانست مثل قبل عاشق شود...
ترسیده بود!
دست و پایش شکسته بود!
"عشقش" را دست و پا شکسته ابراز میکرد.
گناهی نداشت میدانم!
او فقط یک مجروح بود.
و من میان این همه علاقه ام برایش فقط یک "طبیب دلسوز" بودم!
بخش بزرگی از خاطراتمان را تنها یک نفر به دوش میکشد.
یک نفر که شاید روزگاری پشت تمام بیحوصگیهایمان، پشت این اخم هایی که هرروز تنها برای او درهم میروند ،پشت "میخواهم تنها باشم"هایمان شکسته است..
همان که جرأت آن را داریم که در کنارش خودِ واقعیمان باشیم. گاهی لبخند بزنیم و اگر هم لازم دیدیم وسط بگو مگوهایمان صدایمان را بالا ببریم و به خودمان حق بدهیم که لایقش بوده است!
ما روزی دلمان برای همین آدمهای مهربانِ ازدست رفته تنگ میشود.. برای همان هایی که ما را جوری دیگری دوست داشتند..تحمل کردند..جور دیگری به عشقشان مبتلا کردند.
ما به پس زدنِ آنکه تماممان را همانگونه که هستیم دوست دارد، عادت کردیم...
عشق مانند آتش است ،آتشی که ریشه های احساست را میخشکاند،شعله های عشق روز به روز دردرون تو شعله ورترمیشود،تاجایی ک عالم وآدم رااز خودآگاه میکند
مگرنمیدانی؟!اوخودش رادرانبوه جنگل رسوامی کند
اما...
امان ازوقتی ک عشقت یک طرفه باشد،معشوق گرم شدن باتورادوست ندارد،آنگاه با آهی سردشعله های آتش درونت راخاموش می کند بدون اینکه به خاکسترشدنت فکر کند ،شعله های عشق زیرسردی نگاهش له میشود،اینک خاکستر شدی...دنیایت خاکستری شده..
"خاکسترشدنت مبارک"
داشتم کاج هامو از کوچیک به بزرگ مرتب میکردم اما گوشم بحرفای مامان گرم بود.
- دِ آخه دختر این پسره هم تحصیلات داره هم کارش آبرومندانَس ، با اصالته ، مردِ زندگیه ، ظاهرشم که خوبه ، تو دیگه چی میخوای از یه آدم که بشه همسرت؟!
یکی از کاج هارو از تو قفسه برداشتم و دقیق تر لَمسِش کردم ، بدون اینکه برگردم گفتم :
"دیوونگی "
مامان که از حرفم چیزی نفهمیده بود نشست رو تخت و از پنجره به بیرون نگاه کرد.
_ دیوونگی .... از کِی تاحالا دیوونگی شده معیارِ انتخابِ همسر؟!
با بغضی که تو صدام شکسته بود گفتم .
_ از همون وقتی که بخاطر طرز فکرم خیلیا بهم خندیدن ، از همون وقتی که عمو گفت رفتارت بچگونه ست ، از همون وقتی که ..... میدونی مامان ، یجایی از زندگی هست که دیگه حالت با اتفاقای عادی خوب نمیشه ، حالت با یه سرویسِ طلا ، با یه لباسِ پرنسسی قشنگ ، با یه گلدونِ لوکسِ گرون قیمت خوب نمیشه ، یجایی از زندگی به چیزای بیشتر ازین نیاز داری ، به یه آدم که به این کاج ها نگه آت و آشغال ، به یه آدم که از نگات بفهمه الان دلت میخواد یه عالمه بادکنک داشته باشی ، دلت میخواد سٌرسٌره بازی کنی ، لباسای جینگول مینگولٌ گل گلی بپوشی ... یکی که نگه زشته ، نگه در شأن ما نیست ، نگه چرا موزیک باکس گوشیت پر از تصنیف و آهنگایِ سنتیِ ، میدونی مامان من نمیتونم یه زندگی داشته باشم که توش فقط لباس بخرم و غذا درست کنم و هفته ای یه کتاب نخونم ، نقاشی نکشم ، از هرچیزی که بنظرم جذابه عکس نگیرم ، نمیتونم طاقت بیارم اگه همسرمم مثل همه ی آدما بهم بگه چرا از درو دیوار و پنجره های مسخره عکس میگیری. میخوام وقتی یه پنجره ی قشنگ دید وایسته بگه بریم عکس بگیریم؟! وقتی یه کتاب جدید خریدم بگه باهم بخونیم؟! وقتی دلم گرفت بگه نون پنیر درست کنیم بریم امامزاده نذری بدیم؟! وقتی به تونل رسیدیم بگه جیغ بزنیم؟! میدونم رویاییه اما صبر میکنم براش ، واسه وقتی که جیغ بزنم و بگم آخه کی مثِ تو پایه ی دیوونه بازی های منه و اون بخنده و من دلم قَنج بره واسه دیوونگیاش ... خیلی قشنگه نه؟!
سرمو برگردوندم و لبخند زدم
مامان از ذوقِ رویایِ شیرینِ من خوابش برده بود ...
جمعه زیباترین روزه
اما...
یه غمی ته دلش داره
یه غم خیلی خیلی خیلی عمیق
اونقدر عمیق که ته دلش بیشتر به چشم مردمش میاد
جمعه جانِ من، زیباترین روزی با بی همتا ترین غم
سر شب جمعه...
اول صبح جمعه...
عصر جمعه...
راز غمت چیه؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)