.
.
.
(تحلیلی بر شیوه خوانش فرهاد)
باید سالها بگذرد تا بتوان به تعریف درستی از سبک خوانندگی او دست پیدا کرد. او به جز سلیقه خوب در انتخاب اشعار، بسیار درست و قابل تأمل در
انتخاب موسیقی مناسب که حال و هوای صدای خودش را هم داشته باشد تبحر داشت و از نظر دکلماسیون نیز هر واژه از شعرش و هر مصرعی را که
میخواند کاملاً با مفهوم بیان میکرد به شکلی که معنای تلفیقی آن به گونهای دیگر میشد. اجراهای او را باید چندین بار شنید تا به جذابیتهای صدا و
نوع خواندنش دست یافت، همچنین باید توانایی اش در اجراهای کنسرتی را نیز مدنظر قرار داد که در آنها همزمان پیانو هم مینواخت. نظیر این کار را
میتوان در اجرای خواننده دیگری مثل "التون جان" دید.
او در خواندن ترانههای خارجی نیز بسیار با فکر عمل میکرد و هر چه را که میخواست اجرا کند بنا به سلیقه خود از نظر آهنگسازی، ملودی و شیوه
خواندن تغییر میداد و در واقع سلیقه خود را در کار اعمال میکرد که آن کار بهتر از آن چیزی که بود صورت بگیرد. او ترانههای بسیاری را به صورت بازخوانی
و به زبانهای مختلف خوانده است و همچنین ترانههایی هم به زبان فارسی دارد. در هر حال چه زمانی که به زبانهای دیگر اعم از انگلیسی، فرانسوی،
ایتالیایی، ارمنی و… میخواند و چه زمانی که به زبان فارسی میخواند، شیوه برخورد خاص خود را با کلمات داشت.
در گفتگویی اینچنین عنوان میکند که: «من همیشه در وهله اوّل اصرار دارم آهنگی را که به زبان دیگری است، اول ترجمه اش را بدانم و در صورتی که
بعضی از کلمات برایم ناآشنا باشند با مراجعه به فرهنگ لغات معنای آنها را متوجّه شوم و دوم اینکه خیلی حساس هستم به زمانی که ترانهای را به
فارسی که زبان مادری ام است میخوانم، به گونهای که دوست دارم مخاطب من تنها با یکبار گوش کردن ترانه آن را متوجّه شده و بتواند بفهمد که چه
میگویم.»
بنابراین یکی از شیوههای مهم ترانه خوانی وی در آثار فارسی و غیر فارسی اش نحوه صحیح اَدای کلمات میباشد، بهطوریکه او کلمات متن شعر را از
موسیقی اش جدا میکند و کلمات در ترانههایش محترمانه از حنجره اش بر گوش شنونده مینشیند و آنها را نمیفشارد و برای همنشین کردن با آهنگ
هم آنها را نمیکشد.
"فرنگیس حبیبی" در این رابطه میگوید: «به جرأت میتوان گفت که در ترانههای وی هیچ کلمه شکسته، شُل، خمیده، پا در هوا و خمار شنیده نمیشود.
هیچ واژهای نیست که از سر بوالهوسی و عشوه در ترانه بلغزد و بچرخد و محو شود. به نظرم میآید که او یار کلمات است، از بس که آنها را میفهمد و
عزیز و محترمشان میدارد.»
البته به نظر میرسد که اینجا باید به نکته دیگری نیز اشاره کرد و آن هم شیوه غربی ترانه خوانی است. در ترانه خوانی راک، شعر نیست که وجود دارد
بلکه کلمه است که جریان مییابد. شاید بخشی از تأکید او در شیوه خواندنش ناشی از تجربهاش در راک و آموزههایی است که در خواندن ترانههای
خارجی از نوع راک و بعد هم پاپ غربی بدست آوردهاست. او از معدود خوانندگانی است که بار عاطفی واژه موجود در شعر را با شیوه خوانش خود به معنا
تبدیل میکند و به آنها جان میبخشد. به گونهای که وقتی کلمه «رنج» را میخواند، رنج میکشیم، وقتی میگوید «زمستون» سرمای آن را احساس
میکنیم، وقتی از «جغد شوم» حرف میزند شوم بودن را میفهمیم یا هنگامی که به تمسخر در «عصر چهارشنبه من، عصر خوشبختی ما» قبل از «عصر
خوشبختی ما»، «هه» میکند به باطل بودن و مورد تمسخر بودن این عبارت پی میبریم و نمونه همین «هه» را بار دیگر در قبل از عبارت «ساده دل بودم
که میپنداشتم دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد» به وضوح احساسش میکنیم و معنایش را هم میفهمیم زیرا او اجازه نمیدهد شنونده به
کلمات بی اعتنا باشد. نمونه این نکته را در پایان ترانهٔ کوچ بنفشهها نیز میبینیم، با شعری از شفیعی کدکنی و آهنگی از خودش. عبارتی که نه یکبار و نه
دو بار بلکه شاید بیشتر از هفت بار تکرار میشود و هر بار محکم تر از بار پیش، گویی که هرگز خیال محو شدن ندارد و بر آن تأکید شدهاست «ای کاش
آدمی وطنش را همچون بنفشهها میشد ببرد با خود هر کجا که خواست» او یک خواننده مؤلف که میتوانست همراه با خواندن نیز بنوازد بود و
میدانست معنای کلماتی را که به آواز درمیآورد چیست و نوازندگی همزمانش نیز او را در این زمینه یاری میکرد. این را از امتداد مفاهیم در آواها و
ترانههایش میتوان فهمید که مدام هم در سالهای واپسین عمرش به صیقل زدن و کامل کردن آن مشغول بود. او میدانست چه میخواند، چه میکند و
در کجا زندگی میکند.
.
.
.