یو تو![]()
قزوینیه میخواد ترتیب مهمونشو بده روش نمی شه الکی میره دم در بر میگرده مهمونش می گه چی شده
قزوینیه میگه هیچی بابا همسایه بالایی بود گفت بیا مهمون منو بکن گفتم نه من خودم مهمون دارم
استادم گفت : زندگي را تعريف كن…
گفتم..زندگي تعريف كردني نيست…
ناراحت شد و نمره ام را صفر داد…
سالها بعد كه او را ديدم كه پير شده بود و عصا به دست راه مي رفت …
جلو رفتم و گفتم : زندگي را تعريف كن،ارام خنديد و گفت نمره ات بيست…
زندگي را بايد زيست!!!…
گفتم اون موقع باید بیست میدادی مشروط نشم.یه لگد زدم انداختمش تو جوب فرار کردم....
لره از ده شون ميادتهران وميره گواهينامه بگيره.ازمربيش ميپرسه اين چراغهاي رنگي چيه؟مربيش هم سركارميذارتش وميگه چراغ راهنماييه،وقتي سبزه يعني تهرانيهابرن،وقتي زرده شهرستانيهابرن،وقتي قرمزه لرهابرن.بعدازچندوقت لره گواهينامه ميگيره وپشت ماشين ميشينه به چراغ قرمزميرسه وردميشه،پليس ميگه راننده پيكان بزن بغل.لره ازشيشه ماشينش دادميزه لرم لرم.پليس میخنده ميگه باشه باشه برو برو!!!!!(laugh)(laugh)(laugh)(laugh)(laugh)(lau gh)(laugh)(laugh)(laugh)(laugh)(laugh)(laugh)(laug h)(laugh)
اکوی مسجد محلمون خراب بود، حاج آقا اومد پشت
بلند گو گفت :کمک های مردمی آمادس
مادس
ادس...
دس
دس
دس
به همین برکت قسم ملت شروع كردن به دست زدن و مشاهده شد حدود ٤٠ نفر وسط مسجد در حال قر و لرزش باسن بودن،
یکی هم از اون ته میگفت دستا شله ها!
از همه بدتر حاجى یهو گفت من نگفتم دس بزنین تقصیر اِكوس كوس كوس ...
من ک دیگه متواری شدم! َ
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)