معلم:10تا سیب داریم9تاشو من بخورم چند تاش میمونه؟
شاگرد اصفهانی:ککش میمونه،اون یکیشم خودت بخور پدر سگ سیب نخورده ،گدا گشنه
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
شیش سالم بود، خاله ام گفت برو تـــخم رازیونه و تـــخم گشنیز بخر. دایی درِ گوشم گفت تـــخم حروم و تـــخم سگ هم بگیر
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هنوز جای لقد عطار نکبت تیر میکشه.
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
از لندن یه اکیپ دانش اموزان رو میبرن توی یه روستای خوش آب و هوا، برا اردو و اینا، یه دانش آموز می افته تو رودخونه در حال غرق شدن بوده. آب کامل اونو با خودش میبره و حتا اکیپ مدرسه ناامید میشن و میرن که یه روستایی از راه میرسه میپره تو آب نجاتش میده، میبردش خونه و غذا بهش میده و این حرفا. خلاصه که پدرِ این پسره که نجات پیدا کرده و خیلی هم پولدار بود از لندن میاد که پسرشو ببره، وقتی مرد روستایی رو میبینه بهش میگه که در ازای این کاری که در حق پسرم انجام دادی هر چی بخوای بهت میدم، من آدم ثروتمندی ام. مرد روستایی میگه برای رضای خدا این کارو کرده. ثروتمند میگه حداقل بذار در ازای این لطفت من پسرتو با خودم به لندن ببرم تا با هزینه ی من تو یه دانشگاه معتبر درس بخونه. روستایی خوشحال میشه و قبول میکنه.
سالهای سال میگذره، اون دوتا پدره که فوت میکنن. اما پسراشون!
سالها بعد پسر روستایی با کشف پنی سیلین پسر ثروتمند رو از مرگ نجات میده.
دانش آموز ثروتمندی که تو رودخونه در حال غرق شدن بود میشه تاثیر گذارترین نخست وزیر تاریخ انگلستان، وینستون چرچیل!
دانش آموز روستایی که رفت لندن و تو رشته پزشکی تحصیل کرد هم میشه الکساندر فلمینگ، کاشفِ پنی سیلین.
میگن تو نیکی میکن و در دجله انداز، همینه.
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
زن ایده آل زنیه که صبح پاشی ببینی توآشپزخونه داره صبحانه درست میکنه ماچش کنی وشپلق بزنی درکـــ.ونش، بری صورتتواصلاح کنی برگردی ببینی کـــ.ونش هنوز داره میلرزه!
پ.ن چقدر این جک برام خاطره ساز بود ؛ یادش بخیر چقدر خندیدیم سر این جک![]()
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 21 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 21 مهمان ها)