@
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
@
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] @
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
دیشب که رفتم خونه حسابی خسته بودم و یهو بهنود رفیقم زنگ زد و حال و احوال و ...

هیچی دیگه یهو قاط زدم گفتم دیگه بسه این همه کار و باید بریم و از این حرفا و نزدیک بود از منزل کتک بخورم

هیچی خوابم نمیبرد مطالبق معمول روزایی که خسته ام و نشستم پای سیستم و مرور عکس و خاطرات و ...

یهو عکس برادر ِ استاد رو دیدم یاد نوید و ریلیز افتادم

نشستم شروع کردم به سانسور کردن عکس و ...

البته قبلش مادرم زنگ زد و گفت با این حرفا چیه و بغض و ...

بهش گفتم باشه نمیرم ( حالا یه در صد فک کن میرم اونور

) چاووشی لیلی و مجنون پلی شد

بین دو راهی شک .... سفر دوای دردم ،
هجرت تنها علاج علاجم ، طاقتشو ندارم ... سیل بلور اشکو رو گونه ی تو دیدن ( یاد مادرم افتادم

) خلاصه سرتونو درد نیارم یه دو تا عکس بی کیفیت هست تقدیم به شما

( اولش میخواستم پخ کنم ، دیدم آب از سر ِ من گذشته بزار همه ببینن

چقد عکس من اینجا ریلیز کردم کی کار دستم بده خدا داند
برادر استاد اندی ( واروج )

بگو ماشالله کیفیت
اینم یکی دیگه
نا گفته نمونه که بهنود گفته سایه عکس من دیده بشه چارتر میکنه میاد حالمو میگیره

منزل که اگه بدونه همین امشب بیچارم میکنه